تاريخ : سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, | 23:55 | نویسنده : محدثه

 گاهی وقتا باید ی نقطه بذاری!

  باز شروع کنی...

  باز بخندی...

  باز بجنگی...

  باز بیفتی و محکمتر پاشی!!

  گاهی باید ی لبخند خوشگل،

  به همه تلخی ها بزنی و بگی،

  مرسی که یادم دادین،

  جز خودم کسی به دادم نمیرسه...!

 



تاريخ : سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, | 23:49 | نویسنده : محدثه

آهای پسر !!

بار اول که اشتباه میکنی اون گریه میکنه 
شبش صبح نمیشه میگه بدون تو میمیره..
پس میبخشتت...

بار دوم گریه میکنه غصه میخوره 
ولی شبش رو هر جور شده صبح میکنه... 
بدون تو نمیمیره فقط دلش هواتو میکنه و میبخشه...

بار بعد دیگه اشکاش زیاد یاریش نمیکنن فقط بغض داره و فکرت اذیتش میکنه ولی این بار بخاطرعادتش بهت برمیگرده...

ولی بار بعد دیگه غصه نمیخوره دیگه سنگ شده...
ترجیح میده فراموش شی...
پا میزاره رو دلش...
دیگه خسته شده...نمیکشه...
دلو میزنه به دریا و قیدتو میزنه...

چون اون یه دختره...

دلش نازکه...

ازجنس تو نیس...

وقتی پا گذاشت رو دل خودش بدون رو توام پا میزاره...
دختری که غرورشو واست شکست بدون دوست داشته...
وقتی رفت نگو سرش شلوغ بود...
نگو بهونه کرد... 
نگو لاشی بود...
وقتی رفت نگو آویزون بود...
نه!! 
اگه بهت فرصت داد چون دوست داشت...
وگرنه واسش کم نبود... 
ولی اون فقط تورو میخواست...

نخواستی که بخوادت اونم قیدتو زد...

یه دختر زود دل میده 
ولی بخواد دل بکنه دنیا حریفش نمیشه...

مواظب دلش باش که نشکنیش!!

 



تاريخ : سه شنبه 26 اسفند 1393برچسب:, | 17:48 | نویسنده : محدثه

سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان‌
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…

 



تاريخ : دو شنبه 18 اسفند 1393برچسب:, | 11:57 | نویسنده : محدثه

 حس نوشتن دارم و یک دنیا حرف

 


اما این بار واژه ها حقیرند برای بیان فریاد دلم

 


پس : سکوت خواهم کرد شاید وجدان تقدیرم به درد بیاید

 


فقط شنیدنی ترین و خواندنی ترینش آخرش است

 


وآخر نوشته من این شد :

 


زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید و می کوبد

 


اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید

 


این منم

 


« قهرمـــان خــودم »

 



تاريخ : یک شنبه 17 اسفند 1393برچسب:, | 20:59 | نویسنده : محدثه

مهربانی تا کی؟؟؟؟
بگذار سخت باشیم و سرد!!!
باران که بارید... چتر بگیریم و چکمه!
خورشید که تابید...پنجره ببندیم و تاریک!
اشک که آمد...دستمالی برداریم و خشک!
او که رفت....
نیشخندی بزنیم و سوت.....!

 



تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393برچسب:, | 12:18 | نویسنده : محدثه

سیاه پوشیده بود،به جنگل امد،

استواربودم وتنومند،من راانتخاب کرد،

دستی به تنه ام کشید،تبرش رادراوردوزد،

به خودمی بالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم،

اینده ی خوبی درانتظارم بود،سوزش تبرهایش

بیشتروبیشترمیشدکه ناگهانچشمش به درخت دیگری افتاد،

اوتنومندتربود،مرارهاکردبازخم هایم،

اورابردومن که نه دیگردرخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه ای،

نه عصای پیرمردی،خشک شدم.

 



تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:, | 16:36 | نویسنده : محدثه

همیشه جنگیدن خوب نیست!
من همیشه جنگیده ام تا شاید بتوانم چیزی را عوض کنم
اما این روزها خوب فهمیده ام که
برای اصلاح دل کسی که کینه ورزی میکند نباید جنگید!
برای اثبات خوب بودن نباید جنگید!
با آدم های کوته نظر نباید جنگید!
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند..
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کس که رنجم میدهد؛
برای هرکس که با حسادتهای بچه گانه اش آرامشم را بهم میریزد؛
و از آدمهایی که حرمت دل دیگران را نگه نمیدارند فاصله میگیرم!
با حقارت بعضی دل ها نباید جنگید
باید نادیدشان گرفت و گذشت
می بخشمشان
نه به خاطر اینکه مستحق بخششند
تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم

 



تاريخ : چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:, | 18:13 | نویسنده : محدثه

درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند ، نه هم قد تصورات تو

 



تاريخ : چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:, | 18:6 | نویسنده : محدثه

سیــــــــــر شدم …
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم !

 



تاريخ : جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, | 10:31 | نویسنده : محدثه


منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …

اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ...

همه رهگذرند !!!



تاريخ : شنبه 27 دی 1393برچسب:, | 14:26 | نویسنده : محدثه

غرور من

لعنتی ترین ویژگی دوست داشتنی من است

زندگیم بر پایه اش بنا شده و همه چیز من است

غرور مرا نشانه بگیرند، هستی شان را به آتش خواهم کشید

من برای هر چیزی نمیجنگم



تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 20:9 | نویسنده : محدثه

..بی انصافیست..

از کسی بخواهیم تنهایمان نگذارد

که تنهایش گذاشتیم

خدا را عرض میکنم



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 12:0 | نویسنده : محدثه



خواهر کوچکم از من پرسید :

پنج وارونه چه معنا دارد..؟

...

من به تندی گفتم ...

این سوال است که تو میپرسی؟

پنج وارونه دگر بی معناست...

خواهر کوچک من ساکت ماند...

و سوالش را خورد..

دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...

بغلش کردم و آرام گرفت...

او به ارامی گفت که چرا بی معناست...؟

من که در همهمه ی داغ سوالش بودم ...

از دلم ترسیدم...

من که معصومیت بغض صدایش دیدم...

به خودم میگفتم:

اگر او هم یک روز ..

وارد بازی این عشق شود..

مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...

توی فنجان نگاهش ماندم...

مات و مبهوت فقط میگفتم..

بخدا بی معناست....

پنج وارونه غلط ها دارد...

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..

پنج وارونه ی ما یک بازیست...

بازی بی معنیست..

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..!



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 20:22 | نویسنده : محدثه

قلمــت را بـــــردار

 

بنویس از همه ی خـوبـیـها،زنـــدگـی ،عـشـق،امـیـد

 

وهـــر آن چیــز کـه بــروی زمـین زیـبـا اسـت

 

گـــــــــل مـریـم،گــــل رز

 

بنـویس از دل یـک عــآشق بی تــاب وصــال

 

از تــــمــنــآ بــنویس

 

از دل  کوچک یک غنچه ،که وقت است دگـــر   بـاز شود

 

از غــروبی بنویس،که چــو یـاقوت وشقایق ،سرخ است

 

بــــنـــویس از لـــــــبخنـد

 

از نــگاهی  بنویس، که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد 

 

قـلمـت را بــردار؛روی کـــاغـذ بنـویس

 

«زنـدگـی بـا همه ی تلـخـی ها،شیـرین است »



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 20:14 | نویسنده : محدثه

 

 قـطـره؛ دلش دریـــــا می خواست


خیلی وقت بود که بـه خـدا خواسته اش رو گفته بود


هـــر بـــار خـدا می گفت :  “از قطره تا دریا راهیست طولانی،

راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریــا نیست!  “


قـــطــره عبـــور کـــرد و گــذشت


قــطـره پشت سـر گـــذاشت


قـطــره ایـستاد و منـجمـد شـد


قـــطـره روان شد و راه افــتــاد


قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!


خــــدا قـــطـــره را بــه دریــا رسانــد


قــطــره طـعـم دریــا را چـشید


طــعـم دریـــا شـدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟


خــــدا گــفــت : هـسـت!


قطره گفت : پس من آن را می خواهم


بـــزرگ تـــریـن را، و بی نهـایـت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قـــ❤ـلـــب آدم گذاشت

 

و گفت : اینجا بی نهایت است!


و آدم عـــــاشق بــــود

دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد


اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت


آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت


قطره از قــ❤ـــلــب عـــاشـق عبور کرد!


و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :


“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!  “

 



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:13 | نویسنده : محدثه
دﻧـﯿـﺎ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﻭﻧـﻪ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ...

ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﺭﺍ..

ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎ ﺭﺍ...

ﻧﺮﺳـﯿـﺪﻥ ﻫـﺎ...ﻧﺘـﻮﺍﻧـﺴـﺘـﻦ ﻫـﺎ...ﻧﺨـﻮﺍﺳـﺘـﻦ

ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧـﯿـﺰ...!

ﺩﻟـﻢ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﺪ...

ﺭﻭﯾـﺎﻫـﺎ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﮐـﻮﻝ ﻫـﻢ ﺑـﺎﻻ ﺑـﺮﻭﻧـﺪ...

ﻣـﺮﺩﻣـﺎﻥ ﺑـﺨـﻨـﺪﻧـﺪ ﺍﺯ ﺗـﻪ ﺩﻝ...

ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﻫـﺮﮐـﺴـﯽ ﺩﺳـﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐـﻨـﺪ ﻭ...

ﺳـﺘـﺎﺭﻩ ﺧـﻮﺩﺵ ﺑـﭽـﯿـﻨـﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑـﺎﻻ...

ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﺩﯾـﮕـﺮ ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺗـﻦ ﻫـﯿـﭻ ﻏـﺼّـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺒـﺎﺷـﺪ

 



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:5 | نویسنده : محدثه

آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند . . .



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:4 | نویسنده : محدثه

دانستن جرم کمی نیست
وقتی که…
بدانی و عمل نکنی…
بدانی و بگذری…
بدانی و نادیده بگیری…
بدانی و بشکنی…



تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 18:50 | نویسنده : محدثه

كســـی كه بتونه تو

تـــــــنــــــهــــــايــــــی

خوشحـال باشه، خيلی وقته آب از سـرش گذشتـه

خیــــــــــــــــلی وقته



تاريخ : سه شنبه 18 آذر 1393برچسب:, | 13:42 | نویسنده : محدثه



تاريخ : سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:, | 22:45 | نویسنده : محدثه

یکی هرچی داشت و به طوفان سپرد

یکی آبروشو سر هیچ برد

یکی با هوس هرچی بودو شکست

یکی هم نشست و فقط غصه خورد

 

دروغ شد واسشون مثل حرف راست

نمی دونن این جاده بی اتنهاست

دیگه یادشون رفته کی هستن و

نمی دونن این اشتباه از کجاست

از ماست که بر ماست ، گم شدیم و پیداست

این نفرت و اندوه از سردی دلهاست

از ماست که بر ماست این عشقها بی معناست

اگه تلخی مجنون شیرینی لیلاست

از ماست که بر ماست

از ماست که بر ماست

...

یکی با یه احساس دیوونه رفت

یکی هم مسیرش رو وارونه رفت

عجب حسرتی شد برای همه

چه روزای خوبی از این خونه رفت

نشستیم و گفتیم خواست خداست

ولی این بهانست حقیقت کجاست

تاکی خود فریبی که تقدیر بود

حقیقت همینه که تقصیر ماست

حقیقت همینه که تقصیر ماست

 



تاريخ : دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, | 12:45 | نویسنده : محدثه

آهنگ وبم عوض شد

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:36 | نویسنده : محدثه

زلال باش ... ،

زلال تر از قطرات اشک

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی

یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست

 



 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:33 | نویسنده : محدثه

وقتی محرم میشی خیانت رو فراموش کن
چون از محرم تا مجرم فقط یک نقطه فاصله است...

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:31 | نویسنده : محدثه

سعـی‌ کن در زندگی آنقدر کامل باشـی‌
که بزرگترین تنبیه تو برای دیگـران ،
گرفتن خودت از آنهـا باشد ...

 

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:28 | نویسنده : محدثه

کم سرمایه ای نیست ؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند !
ولی ....
از آن بهتر داشتن آدمهاییست ،
که وقتی حالت را میپرسند ؛
بتوانی بگویی :
خوب نیستم ... !

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:26 | نویسنده : محدثه

آن سوی همه ی دلــــــــــــتنگی ها . . .
خــــُـــــدایی هست . . .
که داشتنش . . .
جبــــــــــــــران همــــــــــه ی نداشتن هاست . .

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:24 | نویسنده : محدثه


پیمانی که در طوفان با خدا می بندی،
در آرامش فراموش نکن!

 



تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:, | 10:21 | نویسنده : محدثه

مردی از دست روزگار سخت می‌نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه‌اش پرسید؟ل
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیرقابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت: همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه‌اش پرسید؟
مرد گفت: خوب است و می‌توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی‌های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.

سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آن را تعیین می‌کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است

 



تاريخ : پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, | 14:42 | نویسنده : محدثه

خدا جـــــــــــــــــــون!!!!

خودمونیما....

خیلی هوامو داری ها!!!!

عاشقتم

 

 



تاريخ : پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, | 1:4 | نویسنده : محدثه

بی
تفاوتی هایم را ببخش.

این روزها ذهنم آرام نیست ..

دوست دارم خودم را بی خیال از عالم و آدم نشان دهم

اما سخت است انگاری باری سنگین روی شانه های نحیفم  لم داده و من دارم به زور خنده های اجباری و اشکهای پنهانی تحملش
میکنم..

این دقایق کسالت آور بیشتر از همه آزارم میدهد..



تاريخ : پنج شنبه 30 مهر 1393برچسب:, | 23:54 | نویسنده : محدثه

نوشته های بی صدا

وحرفهای نانوشته ،جداشده از بند فکر وپاکتر از آواز قناری

دلی که یک حس مبهم را رانقاشی می کند

حسی که مبهمتر از همیشه در خیالم چنگ می زند و بی وزن و آهنگ آرام می رقصد.

واین بار من ازکلمات درهم پیچیده نمی گویم ونه از قافیه های دیواری شکل .

واز تکرار کلماتِ در زنجیر حرف نمی زنم

من این بار از حرفهای نهفته ی یک احساس و چشمهای منتظر یک مسافر می گویم و از جاده های ناپیموده .

واز خیابانهای نقاشی شده باسپیدیِ برف .

وهوای تازه ی احساس وگرم در این سرمای طبیعت .

من این بار از ناگفته های یک دل می گویم ،از عاطفه ی خورشید و از تبسم سحرگاهی آن .

از کاجهای استواربا تن پوشی از رنگِ سپید و سبز

من از امروزمی گویم ونه از ثانیه های سوخته

ونه از لحظه های نارسیده

من از ثانیه های گرم وآزاد شده ی اکنون حرف می زنم

از نگاههای پرازخواهش

واز صداقت چشمان معصوم

از یک حس کودکانه و صمیمی

من از یک حس نادیده سرشار م

از یک حس نقاشی نشده

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 17:12 | نویسنده : محدثه

خندیدن یک نیایش است.

اگر بتوانی بخندی آموخته ای که چگونه نیایش کنی.

جدی نباش!

کسی که میتواند بخندد کسی که طنز آمیزی و تمامی بازی زندگی را میبیند

 می خندد.

و در بطن همین خنده به اشراق خواهد رسید!

بگذار خنده ات خنده ای از ته دل باشد.

چنین خنده ای پدیده ای نادر است!

هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد...

هنگامی که هر بافت وجودت از شادی بلرزد...

به آرامشی عظیم دست می یابی...

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 17:7 | نویسنده : محدثه

اگر به رنج به عنوان تهی شدن فکر کنید.

انگاه پر شدن شادی را برایتان آشکار میکند.

و وقتی که شادی به سراغتان می آید.

باز هم فقط بنشینید و مشاهده اش کنید...

سعی نکنید به آن آویزان شوید!

                              سعی نکنید نگهش دارید!

                                                         سعی نکنیدطولانی اش بکنید!

فقط به سادگی تماشایش کنید...

و نسبت به آن کاملا بی تفاوت باشید.

اگر آمد بگذارید بیاید. اگر شما را ترک کرد بگذارید برود.

سعی نکنید محکم به شادی بچسبید.

وقتی سعی کنید آن را به هر قیمتی حفظ کنید.

رنج شما به شدت و بزرگی تلاشتان برای حفظ آن شادی خواهد بود.

آن ها به هم متصل اند!

اگر به هر کدام بیشتر علاقه نشان بدهید

بلافاصله دیگری جایگزین آن خواهد شد!!!

 

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 17:5 | نویسنده : محدثه
اگر تنها ترین تنها ها شوم...

                                     باز هم خدا هست.

او جانشین همه ی نداشتن هاست...

نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند...

                               و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد.

تو مهربان آسیب ناپذیر من هستی...

ای پناهگاه ابدی...

تو میتوانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی!

                                                                                     



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 17:2 | نویسنده : محدثه

 

آن چه دو روح خویشاوند را

                                  در غربت این آسمان و زمین بی درد

                                                                                           دردمند می دارد...

و نیازمند و بی تاب یکدیگر می سازد

                                                                                 دوست داشتن است.

خدایا!

هرکه را بیشتر دوست میداری

به او بیاموز که

دوست داشتن برتر از عشق است!!

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 17:0 | نویسنده : محدثه

تنهائی فرصت سبزی است تا تو به خود بیندیشی فاصله ها را

 از میان برداری ...

تنهائی  ساده ترین و لطیف ترین سرود زندگانی است.وقتی

تنهائی به

 آسمان نزدیکتری...به مبداء عشق یعنی خدا... به فرشتگان

نزدیکتری...وقتی تنهائی اشک بهترین همراه است ...

در شبان تنهائی به ملاقات تو می روم  و به دلم فرصت

شکفتن می دهم

 تا با حضور در استان وجودت به ارامش برسد...

کاش می شد از این دنیای مجازی راهی به سوی واقعیت باز

 کرد...و تو

 در کنارم تا ابد می ماندی



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 16:57 | نویسنده : محدثه
به خاطر بسپار:

زندگی سخت ساده است

خطر کن

وارد بازی شو

چه چیزی از دست می دهی؟!!!

با دست های تهی آمده ایم و با دست های تهی خواهیم رفت

نه!!!

چیزی نیست که از دست بدهیم.

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا

ترانه ای زیبا بخوانیم و...

                     و فرصت به پایان خواهد رسید.

آری!!!

این گونه است که هر لحظه (غنیمت) است!

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 16:53 | نویسنده : محدثه

معبد خداوند فقط به روی
دلی شاد و آواز خوان و رقصان باز است .
دل گرفته را به این معبد راهی نیست ،
پس ، از اندوه اجتناب کن.
دل خود را از همه رنگ ها سرشار کن
درخشان و رنگارنگ مثل یک طاووس-
و برای این { دلشادی و آواز و رقص } به دنبال دلیلی نباش .
کسی که برای شادی دلیلی می جوید ، شاد نخواهد بود .
{چون شاخ تر به رقص آ } و نغمه ساز کن-
نه برای دیگران ،
نه به خاطر چیزی ،
برقص ، فقط به خاطر رقص ؛
بخوان ، فقط برای آواز ؛
آن گاه سرتا پای زندگی ات ملکوتی می شود ،
و فقط در این حالت است که همه چیز رنگ نیایش به خود می گیرد .
این گونه زیستن ، آزاد بودن است.

(اوشو)

 

 



تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, | 16:47 | نویسنده : محدثه
به دنیا پا نهاده ای.          درست مانند کتابی باز و نانوشته

باید سرنوشتت را رقم بزنی. خود و نه کس دیگر.

چه کسی میتواند چنین کند؟!!!               چگونه؟!!!!       

                                                 چرا به دنیا آمده ای؟!!!

همچون یک بذر زاده شده ای. میتوانی همان بذر بمانی و بمیری!!

                      اما میتوانی گل باشی و بشکفی

میتوانی درخت باشی وببالی...

 



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد