تاريخ : شنبه 27 دی 1393برچسب:, | 14:26 | نویسنده : محدثه

غرور من

لعنتی ترین ویژگی دوست داشتنی من است

زندگیم بر پایه اش بنا شده و همه چیز من است

غرور مرا نشانه بگیرند، هستی شان را به آتش خواهم کشید

من برای هر چیزی نمیجنگم



تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 20:9 | نویسنده : محدثه

..بی انصافیست..

از کسی بخواهیم تنهایمان نگذارد

که تنهایش گذاشتیم

خدا را عرض میکنم



تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 12:0 | نویسنده : محدثه



خواهر کوچکم از من پرسید :

پنج وارونه چه معنا دارد..؟

...

من به تندی گفتم ...

این سوال است که تو میپرسی؟

پنج وارونه دگر بی معناست...

خواهر کوچک من ساکت ماند...

و سوالش را خورد..

دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...

بغلش کردم و آرام گرفت...

او به ارامی گفت که چرا بی معناست...؟

من که در همهمه ی داغ سوالش بودم ...

از دلم ترسیدم...

من که معصومیت بغض صدایش دیدم...

به خودم میگفتم:

اگر او هم یک روز ..

وارد بازی این عشق شود..

مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...

توی فنجان نگاهش ماندم...

مات و مبهوت فقط میگفتم..

بخدا بی معناست....

پنج وارونه غلط ها دارد...

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..

پنج وارونه ی ما یک بازیست...

بازی بی معنیست..

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..!



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 20:22 | نویسنده : محدثه

قلمــت را بـــــردار

 

بنویس از همه ی خـوبـیـها،زنـــدگـی ،عـشـق،امـیـد

 

وهـــر آن چیــز کـه بــروی زمـین زیـبـا اسـت

 

گـــــــــل مـریـم،گــــل رز

 

بنـویس از دل یـک عــآشق بی تــاب وصــال

 

از تــــمــنــآ بــنویس

 

از دل  کوچک یک غنچه ،که وقت است دگـــر   بـاز شود

 

از غــروبی بنویس،که چــو یـاقوت وشقایق ،سرخ است

 

بــــنـــویس از لـــــــبخنـد

 

از نــگاهی  بنویس، که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد 

 

قـلمـت را بــردار؛روی کـــاغـذ بنـویس

 

«زنـدگـی بـا همه ی تلـخـی ها،شیـرین است »



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 20:14 | نویسنده : محدثه

 

 قـطـره؛ دلش دریـــــا می خواست


خیلی وقت بود که بـه خـدا خواسته اش رو گفته بود


هـــر بـــار خـدا می گفت :  “از قطره تا دریا راهیست طولانی،

راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریــا نیست!  “


قـــطــره عبـــور کـــرد و گــذشت


قــطـره پشت سـر گـــذاشت


قـطــره ایـستاد و منـجمـد شـد


قـــطـره روان شد و راه افــتــاد


قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!


خــــدا قـــطـــره را بــه دریــا رسانــد


قــطــره طـعـم دریــا را چـشید


طــعـم دریـــا شـدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟


خــــدا گــفــت : هـسـت!


قطره گفت : پس من آن را می خواهم


بـــزرگ تـــریـن را، و بی نهـایـت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قـــ❤ـلـــب آدم گذاشت

 

و گفت : اینجا بی نهایت است!


و آدم عـــــاشق بــــود

دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد


اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت


آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت


قطره از قــ❤ـــلــب عـــاشـق عبور کرد!


و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :


“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!  “

 



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:13 | نویسنده : محدثه
دﻧـﯿـﺎ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﻭﻧـﻪ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ...

ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﺭﺍ..

ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎ ﺭﺍ...

ﻧﺮﺳـﯿـﺪﻥ ﻫـﺎ...ﻧﺘـﻮﺍﻧـﺴـﺘـﻦ ﻫـﺎ...ﻧﺨـﻮﺍﺳـﺘـﻦ

ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧـﯿـﺰ...!

ﺩﻟـﻢ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﺪ...

ﺭﻭﯾـﺎﻫـﺎ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﮐـﻮﻝ ﻫـﻢ ﺑـﺎﻻ ﺑـﺮﻭﻧـﺪ...

ﻣـﺮﺩﻣـﺎﻥ ﺑـﺨـﻨـﺪﻧـﺪ ﺍﺯ ﺗـﻪ ﺩﻝ...

ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﻫـﺮﮐـﺴـﯽ ﺩﺳـﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐـﻨـﺪ ﻭ...

ﺳـﺘـﺎﺭﻩ ﺧـﻮﺩﺵ ﺑـﭽـﯿـﻨـﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑـﺎﻻ...

ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﺩﯾـﮕـﺮ ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺗـﻦ ﻫـﯿـﭻ ﻏـﺼّـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺒـﺎﺷـﺪ

 



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:5 | نویسنده : محدثه

آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند . . .



تاريخ : چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:, | 13:4 | نویسنده : محدثه

دانستن جرم کمی نیست
وقتی که…
بدانی و عمل نکنی…
بدانی و بگذری…
بدانی و نادیده بگیری…
بدانی و بشکنی…



تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 18:50 | نویسنده : محدثه

كســـی كه بتونه تو

تـــــــنــــــهــــــايــــــی

خوشحـال باشه، خيلی وقته آب از سـرش گذشتـه

خیــــــــــــــــلی وقته