تاريخ : سه شنبه 26 اسفند 1393برچسب:, | 17:48 | نویسنده : محدثه

سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان‌
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…

 



تاريخ : دو شنبه 18 اسفند 1393برچسب:, | 11:57 | نویسنده : محدثه

 حس نوشتن دارم و یک دنیا حرف

 


اما این بار واژه ها حقیرند برای بیان فریاد دلم

 


پس : سکوت خواهم کرد شاید وجدان تقدیرم به درد بیاید

 


فقط شنیدنی ترین و خواندنی ترینش آخرش است

 


وآخر نوشته من این شد :

 


زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید و می کوبد

 


اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید

 


این منم

 


« قهرمـــان خــودم »

 



تاريخ : یک شنبه 17 اسفند 1393برچسب:, | 20:59 | نویسنده : محدثه

مهربانی تا کی؟؟؟؟
بگذار سخت باشیم و سرد!!!
باران که بارید... چتر بگیریم و چکمه!
خورشید که تابید...پنجره ببندیم و تاریک!
اشک که آمد...دستمالی برداریم و خشک!
او که رفت....
نیشخندی بزنیم و سوت.....!

 



تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393برچسب:, | 12:18 | نویسنده : محدثه

سیاه پوشیده بود،به جنگل امد،

استواربودم وتنومند،من راانتخاب کرد،

دستی به تنه ام کشید،تبرش رادراوردوزد،

به خودمی بالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم،

اینده ی خوبی درانتظارم بود،سوزش تبرهایش

بیشتروبیشترمیشدکه ناگهانچشمش به درخت دیگری افتاد،

اوتنومندتربود،مرارهاکردبازخم هایم،

اورابردومن که نه دیگردرخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه ای،

نه عصای پیرمردی،خشک شدم.

 



تاريخ : سه شنبه 12 اسفند 1393برچسب:, | 16:36 | نویسنده : محدثه

همیشه جنگیدن خوب نیست!
من همیشه جنگیده ام تا شاید بتوانم چیزی را عوض کنم
اما این روزها خوب فهمیده ام که
برای اصلاح دل کسی که کینه ورزی میکند نباید جنگید!
برای اثبات خوب بودن نباید جنگید!
با آدم های کوته نظر نباید جنگید!
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند..
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کس که رنجم میدهد؛
برای هرکس که با حسادتهای بچه گانه اش آرامشم را بهم میریزد؛
و از آدمهایی که حرمت دل دیگران را نگه نمیدارند فاصله میگیرم!
با حقارت بعضی دل ها نباید جنگید
باید نادیدشان گرفت و گذشت
می بخشمشان
نه به خاطر اینکه مستحق بخششند
تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم