سیاه پوشیده بود،به جنگل امد،
استواربودم وتنومند،من راانتخاب کرد،
دستی به تنه ام کشید،تبرش رادراوردوزد،
به خودمی بالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم،
اینده ی خوبی درانتظارم بود،سوزش تبرهایش
بیشتروبیشترمیشدکه ناگهانچشمش به درخت دیگری افتاد،
اوتنومندتربود،مرارهاکردبازخم هایم،
اورابردومن که نه دیگردرخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه ای،
نه عصای پیرمردی،خشک شدم.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.